ستاره

 

بهش گفتم چون دوستم داری بهم نیاز داری یا چون بهم نیاز داری

دوستم داری؟ بعد از سکوتش خندید و گفت جمله ی قشنگیه! ولی...

چرا هیچوقت به جمله ی قشنگم پاسخ نداد؟ اما... اگه اون یه روزی این

سوال رو ازم می پرسید بهش می گفتم: چون دوست دارم بی نیازترین

آدم شهره زمینم...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:18 توسط النا| |

زندگی اندوه سرقصه هاست.

قصه ی من قصه ی ادماست.

زندگی شب نشینی در کنار لحظه هاست.

بی تو موندن بی تو رفتن در غبار لحظه هاست.

زندگی بغض شکستناز گلوی بچه هاست.

گریه کردن غصه خوردن به فراز عاشقاست.

زندگی دریایی از فاصله هاست .

غم و غربت وجوانی و فاصله هاست.

زندگی یعنی  لطافت گم شدن در معنی عشق

دویدن دروادی عشق رفتن و اخر رسیدن در ابادی عشق... 

نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:34 توسط النا| |

 

  پناه می برم از درد های دوروبرم

به بغض و آه و سکوت و به چشم های ترم

قفس قفس پر من را شکسته اند اینجا

نمی توانم از این شهر لعنتی بپرم

خلاصه ی همه ی دردهای من این است

که جرم هرکه بفهمد همیشه سنگین است

پناه می برم از لحظه لحظه ناخوشی ام

به بسته بسته مسکن به قرص خودکشی ام

به لرزش ضربانی که ریخت توی تنم

به حرف های نگفته که مرده در دهنم

به غلت خوردن ِ در غصه های تکراری

به اشک ریختن ِتوی چاردیواری

به اینکه نیستی و من هنوز بیدارم

هزار دفعه نوشتم که دوستت دارم

به نامه های نخوانده که روی تخت تو است

دلیل گریه ی یک مرد و قلب سخت تو است

به ترک کردن این خانه بی خداحافظ

به فحش دادن ِبر فال حضرت حافظ

به تیغ و نرمی رگ های دست در حمام

به پرسه در وسط شعرهای نیمه تمام

به نذرکردن یک شمع روی میز غذا

به خلسه رفتن و پوشیدن ِلباس عزا

به اینکه بین من و تو حصارها بستند

به پشت دین و سیاست شعارها بستند

و هرچه حادثه رخ داد اتفاقی بود

و هرکه مرده شد ام الفساد و یاغی بود

نگاه می کنم از پشت شیشه ی دودی

به روزهای قشنگی که سهم من بودی

شروع می کنم از کوچه ها گناهم را

ادامه می دهم از انقلاب راهم را

ادامه می دهمش بلکه به خودم برسم

به آنکه توی خیالم نمی شدم برسم

قدم زدم برسم تا به لحظه ای شادی

به زل زدن به ستون های برج آزادی

کسی نیامد و فریادمان به او نرسید

قطار رفت و تمدن به گفتگو نرسید

شکنجه، راه حکومت به قشر بدبشخت است

تمام حرف من این است زندگی سخت است

 

 

 

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:57 توسط النا| |

 

نامت چه بود؟

آدم

فرزند ؟

من را نه مادری نه پدر..... بنویس اول یتیم عالم خلقت

نام محل تولد؟

بهشت پاک

اینک محل سکونت ؟

زمین خاک

قدت؟

روزی چنان بلند که همسایه خدا...اینک به اندازه بختم به روی خاک

اعضای خانواده؟

حوای خوب و پاک

قابیل خشمناک

هابیل زیر خاک

روز تولدت؟

درروز جمعه ای به گمانم که روز عشق

رنگت؟

اینک فقط سیاه ز شرم چنان گتاه

چشمت؟

رنگی به رنگ بارش باران که ببارد از آسمان

وزنت؟

نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست

نه آنچنان وزین که بشینم بر این زمین

جنست؟

نیمی مرا ز خاک...... نیمی دگر خدا

شاکی تو؟

خدا

نام وکیل؟

آنهم فقط خدا

جرمت؟

یک سیب از درخت وسوسه !

تنها همین؟!!!!!!!!!!!

همین.......

حکم ؟

تبعید در زمین!!!!!!!!!!

همدست در گناه؟

حوای آشنا

ترسیده ای؟

کمی

ز چه؟

که شوم من اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟

بلی.

چه کسی؟

گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟

دیگر گلایه نه .........ولی

ولی چه؟

حکمی چنین آنهم به یک گناه......!!!

دلتنگ گشته ای؟

زیاد

برای که ؟

تنها فقط خدا

آورده ای سند؟

بلی

چه؟

دو قطره اشک

داری تو ضامنی ؟

بلی

چه کسی؟

تنها کسم خدا

در آخرین دفاع؟

میخوانمش چنان که اجابت کند دعا

 

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:45 توسط النا| |

 

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.

گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای
است love
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .

ازاستاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسو
زه
 
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز نیست. تنها

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد.

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که نمی توان توصیفش کرد.

از استاد   قرآن پرسیدند عشق چیست؟گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد   

ازاستاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود.

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها
کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد
از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود.

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد

از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟ گفت فقط یک نگاه

 

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:27 توسط النا| |


Power By: LoxBlog.Com