ستاره

 

یه روز با هم قرار گذاشتیم که واسه همیشه همدیگرو دوست داشته باشیم

روی کاغذ دلامون بنویسیم که هرگز همدیگرو فراموش نکنیم

من خودکاری برداشتم و پر رنگ نوشتم که " هرگز فراموشت نخواهم کرد"

اما ندونستم چرا اون منو فراموش کرد ....؟؟!!

تا اینکه یه روز فهمیدم که اون تنها با مدادی فریبم داد....

نوشته شده در دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:32 توسط النا| |

 

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم

میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من..

چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخند برلب داشت برای همیشه به خواب فرو رفت

نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:52 توسط النا| |

نام : گمنام
شهرت : سرگردان
زادگاه : محراب غم
تاريخ تولد :در یکی از روزهای بارانی
شماره شناسنامه : نامفهوم
مدت محکوميت : حبس ابد
نام پدر : کوه رنج
نام مادر : فرشته ی غم
نام پدربزرگ : درويش تنها
نام مادربزرگ : سلطان غم
قد:كمتر از خاك
وزن:به سنگيني بغض چند ساله
رنگ چشم:بارانی
رنگ مو:همرنگ درد
مقطع تحصیلی:پايه آخر بد بختي
گناه:انسان بودن
جرم:به دنیا آمدن
محکومیت:زندگی کردن
زمان رهایی:مرگ
چراغم :خاموشی
سقفم :آسمان
مونسم : شب
کارم : حسرت
يادم : فراموشی
دردم : فراغ
فريادم : سکوت
آرزويم : مرگ
زندگيم :سیاه پر کلاغی
اميدم :ناامیدی
آدرس : خيابان غم –
ميدان تنهايي – چهارراه بدبختي –
خيابان رنج – کوچه غربت –
پلاک ناباوري

نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:24 توسط النا| |

 

چرا دیدگاهتون نسبت به عشق اینجوریه؟

چرا دیدگاهتون نسبت به عشق اینجوریه؟چرا اینقدر مادی نگر هستین؟
به هیچ وجه عشق =سکس نیست..
یه عاشق واقعی هیچ وقت بخاطر لذت و سود خودش کاری نمیکنه........
اصلا عاشق یعنی اینکه تا سر حد مرگ معشوقتو دوست داشته باشی.
عشق یعنی عشق يعني يك سلام و يك درود

عشق يعني درد و محنت در درون

عشق يعني يك تبلور يك سرود

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني يك شقايق غرق خون

عشق يعني زاهد اما بت پرست

عشق يعني همچو من شيدا شدن

عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

عشق يعني بيستون كندن بدست

عشق يعني آب بر آذر زدن

عشق يعني چون محمد پا به راه

عشق يعني عالمي راز و نياز

عشق يعني با پرستو پرزدن

عشق يعني رسم دل بر هم زدن

عشق يعني يك تيمم يك نماز

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشك حسرت ريختن

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني مستي و ديوانگى

عشق يعني خون لاله بر چمن

عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني آتشي افروخته

عشق يعني با گلي گفتن سخن

عشق يعني معني رنگين كمان

عشق يعني شاعري دلسوخته

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني سوز ني آه شبان

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحطه هاي ناب ناب

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هر چه بيني عكس يار

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني با جهان بيگانگى

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط النا| |

مـــرا به تختم ببندید...
سـیگاری برایم روشـن کنید ...
وتنهایـم بـگذارید ...
هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید...
من دارم او را ترک میکنم ... !!!!!!

 

اطاقم بوی سیگار میدهد
ماشینم بوی سیگار میدهد
تنم
لباسم
خیابان هم بوی سیگار میدهد....
... دفتر کارم

 

 

تمام ملودی های گیتارم
دفتر شعرم
حتی قهوه های دو نفره ی فرانسوی هم بوی سیگار می دهد
از زمستان سال پیش
تمام لحظه های من
که بوی تو را میداد
فقط بوی سیگار میدهد...!!!

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:19 توسط النا| |

 

بهش گفتم چون دوستم داری بهم نیاز داری یا چون بهم نیاز داری

دوستم داری؟ بعد از سکوتش خندید و گفت جمله ی قشنگیه! ولی...

چرا هیچوقت به جمله ی قشنگم پاسخ نداد؟ اما... اگه اون یه روزی این

سوال رو ازم می پرسید بهش می گفتم: چون دوست دارم بی نیازترین

آدم شهره زمینم...

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:18 توسط النا| |

زندگی اندوه سرقصه هاست.

قصه ی من قصه ی ادماست.

زندگی شب نشینی در کنار لحظه هاست.

بی تو موندن بی تو رفتن در غبار لحظه هاست.

زندگی بغض شکستناز گلوی بچه هاست.

گریه کردن غصه خوردن به فراز عاشقاست.

زندگی دریایی از فاصله هاست .

غم و غربت وجوانی و فاصله هاست.

زندگی یعنی  لطافت گم شدن در معنی عشق

دویدن دروادی عشق رفتن و اخر رسیدن در ابادی عشق... 

نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:34 توسط النا| |

 

  پناه می برم از درد های دوروبرم

به بغض و آه و سکوت و به چشم های ترم

قفس قفس پر من را شکسته اند اینجا

نمی توانم از این شهر لعنتی بپرم

خلاصه ی همه ی دردهای من این است

که جرم هرکه بفهمد همیشه سنگین است

پناه می برم از لحظه لحظه ناخوشی ام

به بسته بسته مسکن به قرص خودکشی ام

به لرزش ضربانی که ریخت توی تنم

به حرف های نگفته که مرده در دهنم

به غلت خوردن ِ در غصه های تکراری

به اشک ریختن ِتوی چاردیواری

به اینکه نیستی و من هنوز بیدارم

هزار دفعه نوشتم که دوستت دارم

به نامه های نخوانده که روی تخت تو است

دلیل گریه ی یک مرد و قلب سخت تو است

به ترک کردن این خانه بی خداحافظ

به فحش دادن ِبر فال حضرت حافظ

به تیغ و نرمی رگ های دست در حمام

به پرسه در وسط شعرهای نیمه تمام

به نذرکردن یک شمع روی میز غذا

به خلسه رفتن و پوشیدن ِلباس عزا

به اینکه بین من و تو حصارها بستند

به پشت دین و سیاست شعارها بستند

و هرچه حادثه رخ داد اتفاقی بود

و هرکه مرده شد ام الفساد و یاغی بود

نگاه می کنم از پشت شیشه ی دودی

به روزهای قشنگی که سهم من بودی

شروع می کنم از کوچه ها گناهم را

ادامه می دهم از انقلاب راهم را

ادامه می دهمش بلکه به خودم برسم

به آنکه توی خیالم نمی شدم برسم

قدم زدم برسم تا به لحظه ای شادی

به زل زدن به ستون های برج آزادی

کسی نیامد و فریادمان به او نرسید

قطار رفت و تمدن به گفتگو نرسید

شکنجه، راه حکومت به قشر بدبشخت است

تمام حرف من این است زندگی سخت است

 

 

 

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:57 توسط النا| |

 

نامت چه بود؟

آدم

فرزند ؟

من را نه مادری نه پدر..... بنویس اول یتیم عالم خلقت

نام محل تولد؟

بهشت پاک

اینک محل سکونت ؟

زمین خاک

قدت؟

روزی چنان بلند که همسایه خدا...اینک به اندازه بختم به روی خاک

اعضای خانواده؟

حوای خوب و پاک

قابیل خشمناک

هابیل زیر خاک

روز تولدت؟

درروز جمعه ای به گمانم که روز عشق

رنگت؟

اینک فقط سیاه ز شرم چنان گتاه

چشمت؟

رنگی به رنگ بارش باران که ببارد از آسمان

وزنت؟

نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست

نه آنچنان وزین که بشینم بر این زمین

جنست؟

نیمی مرا ز خاک...... نیمی دگر خدا

شاکی تو؟

خدا

نام وکیل؟

آنهم فقط خدا

جرمت؟

یک سیب از درخت وسوسه !

تنها همین؟!!!!!!!!!!!

همین.......

حکم ؟

تبعید در زمین!!!!!!!!!!

همدست در گناه؟

حوای آشنا

ترسیده ای؟

کمی

ز چه؟

که شوم من اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟

بلی.

چه کسی؟

گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟

دیگر گلایه نه .........ولی

ولی چه؟

حکمی چنین آنهم به یک گناه......!!!

دلتنگ گشته ای؟

زیاد

برای که ؟

تنها فقط خدا

آورده ای سند؟

بلی

چه؟

دو قطره اشک

داری تو ضامنی ؟

بلی

چه کسی؟

تنها کسم خدا

در آخرین دفاع؟

میخوانمش چنان که اجابت کند دعا

 

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:45 توسط النا| |

 

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.

گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای
است love
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .

ازاستاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسو
زه
 
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز نیست. تنها

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد.

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که نمی توان توصیفش کرد.

از استاد   قرآن پرسیدند عشق چیست؟گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد   

ازاستاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود.

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها
کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد
از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود.

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد

از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟ گفت فقط یک نگاه

 

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:27 توسط النا| |


Power By: LoxBlog.Com